سرانجام

از دیروز که کار رو یکسره کردی تا الان کارم گریه کردنه .


برام باور کردنش سخته که تو خیلی زود و بدون درنگ و بدون تفکر و خیلی راحت تصمیمت رو در مورد من گرفتی .


حتی برای یک لحظه تردید هم نکردی .

برام باورکردنش سخته که همه ی تلاشهای من در این مدت حتی ذره ای نتونسته قضاوت تو رو در مورد من تغییر بده

. سعی کردم شناخت جدیدی از خودم بهت ارائه بدم که ظاهرا هر چه تلاش کردم کاملا بی نتیجه بوده و ذره ای تردید در تو ایجاد نکرده

. تو میگی مسئله زیبایی و پول نیست اما من میگم برای تو همه چیز اهمیت داشت جز خود من در واقع تو همچنان من رو ادم حساب نمیکنی و احتمالا همین الان هم همینطور هست و در اینده هم همینطور خواهد بود و من خودم رو در این زمینه کاملا شکست خورده و مایوس و سرخورده احساس میکنم .


فکر میکنم یک جای کار من ایراد دارد و من هرگز در عشق پیروز نخواهم بود .


این وبلاگ رو مینویسم نه برای اینکه دلت به رحم بیاد و تصمیمت رو عوض کنی .من میخواهم تو به زندگیت ادامه بدی و ابدا فکر من رو هم نکنی اما دوست داشتم در اون مکالمات اخر حداقل از من دلجویی میکردی ولی تو کاملا بی تفاوت بودی و من برات کمترین اهمیتی نداشتم .



ببخش اگه چشمای من ابی نیست

ببخش اگه اسم بابام مهدی نیست

ببخش اگه تو بالشم ستاره نیست

ببخش اگه اسمونم ابریه

ببخش اگه کوچه هامون خاکیه

ببخش اگه من یه مزخرف هستم

ببخش اگه جشن غم رو گرفتم

ببخش اگه میخواهم برم بمیرم

ببخش اگه دوستت دارم رو گفتم

ببخش اگه بینی من بزرگه

ببخش اگه موهای من گندمی نیست

ببخش اگه اسم بابام مهدی نیست

ببخش اگه چشمای من ابی نیست

ببخش اگه کوچه هامون خاکیه 



واقعا متاسفم که هیچ وقت ارزشهای من رو درک نکردی اینجا نمینویسم که نظرت رو تغییر بدی ابدا دوست ندارم در مسیری که طی میکنی مشکلی ایجاد بشه . من میخواهم حرفهام رو بنویسم و درد دل کنم . قبلا برای کسی که عاشقش بودم مینوشتم الان برای هیچ کس نمینویسم .


تو این وبلاگ اجازه ی نظر دادن نداری چون میدونم نظرت چیه . حرف دلت چیه ! تو اصلا دل نداری تو حتی ذره ای احساس نداری ولی بدون تو این چند سال عشقت تا عمیق ترین لایه های روح من رفته . اگه تونستم تا چند سال اینده با این موضوع کنار بیام که هیچ ولی اگر نتونستم احتمال خودکشی زیاد هست .


تو ابدا عشق رو درک نمیکنی بلوف نمیزنم و تهدید هم نمیکنم . از واقعیت حرف میزنم . نمیخواهد نگران بشی . احتمالا اصلا برات مهم نیست .


نظر تو همونی بود که گفتی و هر چه قدر هم که ظاهرا بخواهی تغییرش بدی من میدونم که ته دلت چی میگذره و من رو نمیخواهی .


بار غم خیلی سنگینه


. خودم تنهایی به دوش میکشم مثل همه ی این سالها . اما میخواهم یه چیزی رو بدونی میدونی بزرگترین کابوس زندگی من چیه ؟


اینکه ببینم یه روزی دستت تو دست یکی دیگه است , لبخندت برای یکی دیگه است


.آه ... که این بزرگترین رنج زندگی منه . همچنان خواهم نوشت و بهت خبر نمیدهم که نوشته ام یا ننوشته ام اگر خواستی بیا و بخوان و اگر نخواستی اصلا این طرفها نیا . هر چند میدانم بعد از چند روز اصلا ادرس وبلاگ را فراموش خواهی کرد . اما میدونی بزرگترین سوال زندگیم چیه ؟ اینه که چجوری با این قضیه کنار بیام . یا اصلا میتونم باهاش کنار بیام یا نه ! اهورا کمکم کنه .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد